گاه نوشت های یک تپل خوش حال



تا حالا به این فکر کردید شاید امروز آخریش بود. 

واقعا چطور باید زندگی کرد اگر امروز آخریش بود؟ 


این سوال از یه شوخی با یکی از دوستام برام پیش اومد، بعد ذهنم رو درگیر کرد اگر واقعا امروز آخریش باشه چیکار میکنم ساعت های باقی مونده رو. 

جالب (شاید جالب کلمه مناسب نباشه)اینکه وقتی این فکر رو تو لابی با یکی از دوستام مطرح کردم به یه درختچه پشت سرش جلوی در اصلی اشاره کرد و گفت این درختچه رو میبینی، این رو به عنوان یادبود یکی از بچه های ورودی 88 که رفیق خودمم بود و مرد کاشتیم. روز قبلش با ما بود میگفتیم و میخندیدیم و فرداش .

میگفت تا یکسال شب که میخوابیدم اصلا انتظار نداشتم فردا ممکنه بیدار شم. 


برمیگردم به سوال اولم اگر امروز آخریش باشه، چیکار میکنید؟ 


خودم جواب کاملی براش ندارم ولی یکم که فکر کردم در مورد انجام دادن یه سری کارها به قطعیت رسیدم. 

وقتی این سوال با ادم های مختلف مطرح کردم جواب بعضی هاشون حسرت اشتباها ، کاستی ها و گناها رو خوردن بود یکی گفت سه بخشش میکنم بخش اول یه سری حرف و یادداشت مینویسم بخش دوم با ادمایی که دوستشون دارم وقت میگذرونم و بخش سوم کارها و تفریحاتی که دوست دارم رو انجام میدم. 


اما برای خود من کاری که اول از همه به ذهنم رسید و احساس کردم حسرتش رو میخورم یه چیزی غیر از اینا بود، ناراحت ندیدن عزیزام میشم ولی خب ، به اشتباهاتم فکر میکنم ولی خودم تصمیم گرفتم که انجامشون بدم پس باید هزینش رو هم بدم اونم خیلی حسرت نداره برام. 


حسرت اصلیم کارهایی‌ه که میخوام انجام بدم و حرف هایی‌ه که میخوام بزنم ولی یا با این جواب که وقت هست عقبشون میندازم و یا مراعات میکنم. همه اینها هم بنظرم از ترس از شکست میاد انگار دوست ندارم با شکست مواجه بشم، ولی خب اگر امروز آخریش باشه نزدن بعضی حرف ها و انجام ندادن بعضی کارها با این ترس که ممکنه نتیجه مطلوب نداشته باشه چه فایده و دستاوردی داره جز اینکه به خودم ظلم میکنم. 


خوشحال میشم شما هم نظرتون رو در مورد این سوال بدید. 


پ. ن: مترو واقعا جای خوبی برای فکر کردنه در واقع ادم رو مجبور به فکر کردن میکنه. 

پ. پ. ن:الان ایام امتحاناست و واقعا ذهن به کجاها که نمیره:)))


یه سوال

 وقتی تو یه بازه امتحانی هستی چیکار کنیم حالمون عوض شه؟؟؟؟


خب من یه جواب دارم براتون به طور خلاصه بگم رندم واک ولی من اینجا نیستم که خلاصه بگم :) پس


1- صبح پامیشید میرید یکی از اون امتحان هایی که درگیرشی رو میدی چه بهتر که ریض فیز هم باشه و خب حالا یا راضی یا نا راضی میای بیرون :)


2- تعدادی از دوستان پیدا میشن که از تصمیم شما برای بیرون رفتن و ناهار استقبال میکنن و خب راه میفتید و از اینجاست که استراحت شروع میشه. حالا بهترین وسیله نقلیه چیه ؟ احسنت متروی تهران ولی در این موقع تعداد خودتون هم درنظر بگیرید یه دفعه 17 نفر با هم وارد مترو نشید:) 


3-حالا ناهار رو گرفتید و خب چه جایی بهتر از پارک دانشجو برای غذا خوردن دسته جمعی(البته بگذریم از کسایی که زودتر شروع کردن)

 و خب بعد ناهار احتمالا بعضی از دوستان ترک جمع خواهند کرد.

قطعا وقتی یه عده آدم اومدید بیرون نمیشه دست جمعی عکس ننداخت و چه جالب تر یه آدم غریبه هم همینطوری بیاد وسط عکس و باهاتون عکس بندازه.

در این مرحله هم ممکنه باز هم تعدادی خداحافظی کنند درحالی که اصل ماجرا مونده.




4- اگر خوش شانس باشید یکی هست اون وسط که تازه گواهینامه گرفته و خب  :)  بستنی بعد ناهار میچسبه .

حالا شما بگو اگر چهارراه  ولیعصر باشی و بستنی دستت چی کار بهتر از قدم زدن تو انقلاب و خب سر و گوش جنبوندن اینور و اونور میشه کرد. 



5-اوالا این قسمت از داستان رو منم نفهمیدم چیشد قرار بود بریم پارک لاله ولی چرا از دانشگاه سردر آوردیم نمودونم پس این قسمت دستورالعمل خالی خواهد ماند. ولی خب اگر شما هم دانشگاه تهران رو انتخاب کردید پس بدانید و آگاه باشید که

دانشگاه تهران جای بزرگیه و جاهایی وجود داره که حتی خودشونم خبر ندارند ولی پیدا کردن اینها برای یه تعداد شریفی که از امتحان ریض فیر میان اصلا مشکل نیست چون که . بماند حالا. 

مثلا میدونستی که برج نگهبانی دارید ؟هوی با تو ام دانشجوی تهران یه لحظه اون درخت و بوته دانشگاهتون رو ول کن به حرف من گوش بده بچه جان،و حتی کنار این برج تون پله اظطراری هست و درش باز خب نمیدونی دیگه کلا چسبیدید به گل و بوته و درخت و   ولی از من به تو نصیحت که تو اون باغ و بوستان داری میپلکی برو به مسئولین بگو آبخوری میزارن شیر هم بزارن. اصلا اینا به کنار میدونی چقدر کتابخونه مرکزیتون خوبه حداقل در اون حدی که ما استفاده کردیم جای مفیدی بود و حتی دعای خیره جوانانی رو پشت سر خودش داره :)


میخوام بازم از دانشگاه تهران گردی بگم ولی نه قابل توصیفه نه قابل بیان ولی برای حسن ختام بدونید اون در خوشگله باز نمیشه (بنظر میاد)



6- حالا شما بگید، ناهارتون رو خوردید، گشتتون هم که زدید، دانشگاه تهران رو هم که وجب کردید الان نوبته چیه ؟ نخود نخود هر که رود خانه خود؟ نه اشتباه میکنید الان وقتشه تصمیم بگیرید بعدش کجا برید که خودش جلسه و شورا میطلبه  (البته بود دوستی (نخودی :) ) هم که اون خانه خود نرفت، رفت خونه مادربزرگه که منم نمیدونم کدوم وره)



7-بعد کلی بحث با یه ایده ناب به این نتیجه خواهید رسید چی بهتر از جوج زدن تو تپه ها عباس آباد و حالا باید در عملیاتی دنبال پیدا کردن سیخ و زغال و جوج بگردی و من خودم در عجبم سیخ تو انقلاب '-'



8-واقعیتش اینجای داستان راهنمایی خاصی نداره ولی خب تجربش جالبه شما درنظر بگیر یه عده جوون درحال درست کردن جوج بعد از گذروندن همچی روزی قطعا حس و حال خوبی خواهد داشت که با رد دادن های بعضیا یا آتیش بازی بعضی دیگه و حتی دستبرد غذایی دیگری جذاب تر هم میشه.



9-یعنی میشه تو همچین روز پر ماجرایی تو تپه ها عباس آباد باشی و پل طبیعت نری؟ قطعا نمیشه.

حالا شما در نظر بگیر که مسیرت هم صاف و مناسب دویدن چه شود ،میبینی یه عده وسط پارک دارن در دویدن رقابت میکنند(ساده شده آنچه روی داد) و مدیونید فکر کنید من کم بیارم.اصلا جدای مسیر خود پل طبیعت خوراک دویدنه  باز هم مدیونید

همه میرن پل طبیعت چیکار؟؟ آفرین ، عکس پس بعد از این که جوجتون رو زدید پامیشید میرید پل که عکس آخرتون هم بندازید چون بعید میدونم دیگه بتونید کار اضافه ای بکنید.


10- هر داستان و ماجرایی قطعا یه پایانی خواهد داشت و خب ما نیز و یکی رفت که کیف جا گذاشتش رو برداره یکی هم که معلوم نبود چرا این قدر آرومه توسط دوستانش به خوابگاه برده شد .

 حالا میتونم بگم که نخود نخود هر کی برفت خانه خود ،پس با رخت و لباسی دودی رفتیم سمت مترو تا اینکه ملت هم از بوی غذای ما فیض ببرند :)



پ.ن:قرار بود اسمش رو بزارم تپ و تپ و و تپ (به تعداد نفرات و خود تپ در معنی رندوم واک) که مطلع شدم کلا اشتباه میکردم و گند زدم  ولی حیف و صد حیف


پ.پ.ن:یکی از دوستان یکسری عکس برای بیان ارادتش . در دانشگاه تهران انداخت که برای حفظ امنیت خودش تعریف نمیکنم 


پ.پ.پ.ن: عکس قطعا زیاد بوده ولی خب چون مظر دوستان رو درمورد گذاشتن عکسی که توش حضور دارند تو وبلاگ رو نمیدونم به همینا راضی باشید


پ.پ.پ.پ.ن:ماجرای ما که خیلی طولانی تر از این بود ولی نه من توانایی نوشتن دارم و نه میشه راحت نوشت ،پس از همین فیض کافی رو ببرید



ماه پیش با امید تصمیم به کوه گرفتیم و ساعت 7 شب نجریش بودیم و 9 از پارک جمشیدیه قصد کلکچال حرکت کردیم. فقط این وسط یک نکته ای بود که ما اصلا توجه نداشتیم ،پارک جمشیدیه کنار کلکچاله نه زیرش :(
به همین صورت شد که ما چراغ های توی پارک رو به عنوان مسیر درست در نظر گرفتیم و دنبال کردیم،مسیر اول از وسط راه از خوف و خلوتی مسیر تعجب کردیم و برگشتیم ،مسیر دوم رو که اومدیم بریم چراغ ها در اول مسیر تموم شدند و ما در نطفه خفه شدیم و اما مسیر سوم رفتیم ،رفتیم،رفتیم تا رسیدیم به رستوران متروکه و بگرد اطرافش دنبال مسیر و خب با خستگی دو ساعت کوهنوردی اشتباه قصد بازگشت کردیم که تو مسیر دیدیم اِ کوه بقلی چراغ داره مردم میرن وجالب اینکه مسیر تا بالا مشخصه پس دست از پا دراز تر برگشتیم ابتدای کلکچال و بعد از 2.5 ساعت کوهپیمایی کار اصلی رو شروع کردیم :)
نمیدونم میدونید یا نه ولی ساعت 11 شب از کوه بالا رفتن حس و حال عجیبی داره .
خوشبختانه این مسیر از کوهنوردی ما دو جوان جویا بدون خطر و رخدادی گذشت . اما حتما شنیدید که میگن سخت ترین مسیر کوه اونجاییه که نزدیک قله(مقصد) هستی ،حالا شما دوتا  ادم خسته رو توی هوای سرد تصور کن که مدت هاست دارند راه میاند اتفاق بدی که میتونه بیوفته چیه ؟         احسنت پای آدم میگیره . و مجبور خواهی شد هر پنج دقیقه برای رفیقت وایسی تا شاید پاش باز شه(الکی مثلا من پام نگرفت).البته به هر طریقی بود ما خودمون رو به مقبرةالشهدا کلکچال رسوندیم ،سالم که چه عرض کنم 
ولی خب زنده و عجب جای زیبایی هست مخصوصا وقتی تو تاریکی شب شهر همیشه بیدار رو میبینی.

پ.ن:به خاطر درس و امتحان این رو با تاخیر نوشتم و لعنت بر این امتحانات
پ.پ.ن:واقعیتش به نظرم متن اونچه میخواستم نشد دیگه بگذرید از ما
پ.پ.پ.ن:   :)




تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جنبش مهدوی 313 داستان های صوتی شهدا گالری پوشاک پاندورا فیلم / کارتون / سریال آسان بیاموز ! barbari74 عشق و زندگی تعویض گلس شکسته موبایل در کرج روزنوشت های من travel in iran